فصاحت و زيبايى قرآن و سخنان معصومين(علیهم السلام)
فصاحت و زيبايى قرآن و سخنان معصومين(علیهم السلام)
الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله ذلك هدى الله يهدى به من يشاء (1) .
اين حقيقتى را كه وجود داشته و دارد،قرآن بيان مىكند:نيكوترين و زيباترين سخنان،كتابى است مثانى(كه مقصود از«مثانى»هر چه مىخواهد باشد)، تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم آنهايى كه يك عاطفه از خشيت پروردگار در دلشان هست،وقتى كه قرآن را مىشنوند به لرزه در مىآيند،پوستبدنشان مرتعش مىشود، ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله .
و در آيه ديگرى مىفرمايد: ! انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم اياته زادتهم ايمانا و على ربهم يتوكلون (2) .
يا در آياتى،از افرادى ياد مىكند كه هنگام شنيدن قرآن بر روى زمين مىافتند: يخرون للاذقان سجدا (3) و يا در باره بعضى مسيحيان مىگويد: اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع (4) وقتى كه آيات قرآن را مىشنوند اشكهايشان جارى مىشود.
اصلا انقلاب حبشه چگونه رخ داد؟انقلاب حبشه را چه چيز آغاز كرد؟حبشه چرا مسلمان شد و منشا اسلام حبشه چه بود؟آيا غير از قرآن و زيبايى قرآن بود؟آن داستان مفصل كه جعفر بن ابيطالب در حبشه وارد آن مجلس مىشود-كه با يك يبتخيلى به اصطلاح سلطنتى به وجود آورده بودند-و بعد شروع مىكند آيات قرآن(سوره طه) را خواندن و جلسه را يكجا منقلب مىكند،چه بود؟!قرآن از نظر بيان و فصاحت،روانى و جاذبه و قدرت تاثير به گونهاى ساخته شده است كه روى دلها اينچنين اثر مىگذارد.
موفقيت امير المؤمنين در ميان مردم،يكى مرهون فصاحت اوست.نهج البلاغه كه از تاليف آن هزار سال مىگذرد،يعنى از هنگام به صورت كتاب در آمدنش هزار سال مىگذارد و از انشاء خطبهها حدود هزار و سيصد و پنجاه سال قمرى مىگذرد،چه در قديم و چه در زمان معاصر مقام عالى خود را حفظ كرده است.يك وقت استقصا كردم از قديم و جديد،از همان زمان امير المؤمنين تا عصر جديد و امروز،ديدم همه ادبا و فصحاى عرب در مقابل كلمات امير المؤمنين از نظر فصاحت و بلاغتخضوع دارند.
گفتهاند در مصر در سالهاى اخير براى شكيل ارسلان-كه به او«امير البيان»يعنى امير سخن مىگفتند-جلسهاى تشكيل داده بودند،جلسهاى افتخارى به نام او،به عنوان تقدير و قدردانى از او.كسى كه رفته بود براى شكيل ارسلان سخن بگويد،مقايسهاى كرده بود ميان او و امير المؤمنين،گفته بود كه اين شكيل،امير بيان و سخن درعصر ماست آنچنان كه على بن ابيطالب در زمان خودش امير سخن بود.وقتى خود شكيل رفت پشت تريبون،در حالى كه ناراحتشده بود گفت:اين مزخرفات چيست كه مىگوييد؟!من را با على مقايسه مىكنيد؟!من بند كفش على هم نمىتوانم باشم.بيان من كجا و بيان على كجا؟!
ما در عصر خودمان مىبينيم افرادى با دلهاى خيلى صاف و پاك هستند كه وقتى سخنان على را مىشنوند،بى اختيار اشكشان جارى مىشود.اين از چيست؟از زيبايى سخن است. در زمان خود امير المؤمنين از اين نمونهها زياد داريم.راجع به خطبه الغراى ايشان كه ظاهرا در صحرا انشاء كردهاند ، نوشتهاند وقتى سخنان على تمام شد،تمام مردم همين طور داشتند اشك مىريختند.
مردى استبه نام همام،از امير المؤمنين در خواست كرد كه سيماى پرهيزكاران را براى من توضيح بده،رسم كن.اول حضرت امتناع كردند،دو سه جمله گفتند.گفت:كافى نيست،من مىخواهم شما سيماى پرهيزكاران را به طور كامل براى من بيان كنيد. على عليه السلام فى المجلس شروع مىكند سيماى متقيان را بيان كردن: متقيان شبشان اين جور است،روزشان اين جور است ، لباس پوشيدنشان اين جور است،معاشرتشان اين جور است ، قرآن خواندنشان اين جور است.(من يك وقتشمردم،يكصد و سى وصف در چهل جمله فى المجلس براى متقيان بيان كرده است.)اين مرد همين طور كه مىشنيد التهابش بيشتر مىشد،يكمرتبه فرياد كشيد و مرد،اصلا قالب تهى كرد.امير المؤمنين فرمود: «هكذا تصنع المواعظ البالغة باهلها» (5) سخن اگر رسا و دل اگر قابل باشد،چنين مىكند.
برويم سراغ دعاها.در دعا انسان با خدا حرف مىزند.از اين جهتسخن و لفظ تاثيرى ندارد.ولى دعاهاى ما در عاليترين حد فصاحت و زيبايى است،چرا؟براى اينكه آن زيبايى دعا بايد كمكى باشد براى اينكه محتواى دعا را به قلب انسان برساند.چرا مستحب است مؤذن صيتيعنى خوش صدا باشد؟اين در متن فقه اسلامى آمده است.«الله اكبر»كه معنايش فرق نمىكند كه خوش صدا بگويد يا بد صدا،«اشهد ان لا اله الا الله»كه معنايش فرق نمىكند كه يك خوش صدا بگويد يا يك بد صدا.ولى انسان وقتى«الله اكبر»را از يك خوش صدا مىشنود،جور ديگرى بر قلبش اثر مىگذارد تا از يك بد صدا.
در يكى از مجالس ديدم پيرمردى شعار مىدهد،كه نمىدانم بيچاره فلجبود،زبان نداشت،چطور بود كه يك كلمه كه مىخواستبگويد،مثلا مىخواست صلوات بفرستد،خودش هم تكان مىخورد با يك وضع مسخره و خنده آورى.پيش خودم گفتم:سبحان الله!ديگر جز اين، كس ديگرى نمىشود شعار صلوات را بدهد؟آيا ما بايد بد صداترين افراد را در اين موارد انتخاب كنيم؟!
سعدى داستانى ذكر مىكند،مىگويد:مؤذن بد صدايى بود در فلان شهر،داشتبا صداى بدى اذان مىگفت.يك وقت ديد يك يهودى برايش هديهاى آورد.گفت:اين هديه ناقابل را قبول مىكنى؟گفت:چرا؟گفت:يك خدمتبزرگى به من كردى.چه خدمتى؟من كه خدمتى به شما نكردهام.گفت:من دخترى دارم كه مدتى بود تمايل به اسلام داشت،از وقتى كه تو اذان مىگويى و«الله اكبر»را از تو مىشنود،ديگر از اسلام بيزار شده،حال،اين هديه را آوردهام براى اينكه تو خدمتى به من كردى و نگذاشتى اين دختر مسلمان بشود.اين خودش مسالهاى است.
بوعلى در مقامات العارفين (6) سخن بسيار عالى و لطيفى دارد راجع به اينكه تجمع روحى به چه وسيله براى انسان پيدا مىشود.عواملى را ذكر مىكند،از آن جمله مىگويد: «الكلام المواعظ من قائل زكى»سخن واعظى كه در درجه اول پاك باشد.اينها را كه مىگوييم آن وقتشما خواهيد فهميد كه ما خيلى از اين شرايط را واجد نيستيم.اولا خود واعظ بايد پاكدل باشد.بعد مىگويد:«بعبارة بليغة و نغمة رخيمة»آهنگ صداى آن واعظ بايد آهنگ خوبى باشد تا بهتر بر دل مستمع اثر بگذارد.سخن واعظ بايد بليغ باشد تا بر روح مستمع اثر بگذارد.خود قيافه واعظ در ميزان تاثير سخن او مؤثر است. اينها را عرض مىكنم براى اينكه بدانيد كه معنى رساندن،خودش نقش مهمى است.اينها وسيله است،خصوصيات است،كيفيات است،وسايلى است كه مىخواهد پيام را به اطراف و اكناف،به افراد و اشخاص برساند.
باز مساله ديگرى عرض بكنم:خود قرآن خواندن چطور؟البته قرآن مثل اذان نيست. براى اذان يك نفر بالاى ماذنه مىرود و اذان مىگويد، قرآن را همه مىخوانند،همه كسانى كه مىخوانند،موظفند آن را هر چه مىتوانند زيبا بخوانند.اين،هم در روح قارى بهتر اثر مىگذارد و هم در روح شنونده. اين مساله ترتيل در قرآن و رتل القرآن ترتيلا (7) يعنى چه؟يعنى وقتى كه كلمات را مىخوانى آنقدر تند نخوان كه چسبيده به يكديگر باشد،آنقدر هم بين آنها فاصله نينداز كه اين كلمه از آن كلمه بى خبر باشد،طورى اين كلمات را بخوان كه حالت القائى داشته باشد،طورى بخوان كه گويى خودت دارى با خودت حرف مىزنى.به قول عرفا انسان هميشه بايد قرآن را طورى بخواند كه فرض كند گوينده خداست و مخاطب خودش،و خودش مستقيما دارد اين سخن را از خدا مىشنود و تلقى مىكند.
اقبال لاهورى مىگويد پدرم سخنى به من گفت كه در سر نوشت من فوق العاده اثر بخشيد. مىگويد:روزى در اتاق خود نشسته و مشغول خواندن قرآن بودم.پدرم آمد از جلوى اطاق من بگذرد،رو كرد به من و گفت:محمد!قرآن را آنچنان بخوان كه گويى بر خودت نازل شده است.از آن وقت،من هر گاه به آيات قرآن مراجعه مىكنم و آنها را مطالعه مىكنم، چنين فرض مىكنم كه اين خداى من است كه با من كه محمد اقبال هستم دارد حرف مىزند.
در حديث داريم:«تغنوا بالقرآن» (8) كه چندين حديث ديگر بدين مضمون داريم.قدر مسلم، مقصود اين است كه قرآن را با آهنگهاى بسيار زيبا بخوانيد.البته آن آهنگهايى كه مناسب لهو و لعب و شهوت آميز و شهوت آلود است،بالضرورة حرام و نا مشروع است، ولى هر آهنگى متناسب با حالتى براى انسان است.
اوايلى كه ما طلبه بوديم،در مشهد،پيرمردى بود كه به او آقا سيد محمد عرب مىگفتند و قارى قرآن بود.اين مرحوم آقا سيد محمد عرب مرد بسيار متدينى بود و مورد احترام همه علماى مشهد.شاگردان زيادى در قرائت قرآن تربيت كرد و قرائت رابه دو گونه تعليم مىداد:يكى اينكه قواعد علم قرائت را مىآموخت-كه متاسفانه در ايران نيست و در كشورهاى عربى بالخصوص مصر رايج است-و ديگر اينكه چندين آهنگ داشت(رسما به نام آهنگ)كه اينها را در مسجد گوهر شاد تعليم مىداد.آن روزها آهنگهايى بود كه اسم آنها شبيه اسم آهنگهاى موسيقى بود،ولى آهنگهاى قرآنى بود.شاگردان او اين آهنگهاى لطيف قرآنى را مىآموختند.
اين خودش يك مطلبى است و بايد هم چنين باشد.يكى از معجزات قرآن،آهنگ پذيرى آن است،آنهم آهنگهاى معنوى و روحى نه آهنگهاى شهوانى،كه در اين مورد يك متخصص بايد اظهار نظر كند.
قرآن عبد الباسط چرا اين قدر در تمام كشورهاى اسلامى توسعه پيدا كرده است؟ براى اينكه عبد الباسط با صدا و آهنگ عالى و با دانستن انواع قرائتها و آهنگها و شناختن اينكه هر سورهاى را با چه آهنگى بايد خواند،مىخواند،فرض كنيد خواندن سوره«شمس»يا«و الضحى»با چه آهنگى مناسب است.
در حديث،در باره بسيارى از ائمه اطهار از جمله راجع به حضرت سجاد عليه السلام و حضرت باقر عليه السلام داريم كه اينها وقتى قرآن مىخواندند آن را با صدا و آهنگ بلند و دلپذير مىخواندند به طورى كه صدايشان به درون كوچه مىرسيد و هر كسى كه از آن كوچه مىگذشت،همان جا مىايستاد به طورى كه در مدتى كه امام در خانه خودش قرآن را با آهنگ لطيف و زيبا قرائت مىكرد،پشت در خانه جمعيت جمع مىشد و راه بند مىآمد.حتى نوشتهاند آبكشها (9) كه زياد هم بودند در حالى كه مشك به دوششان بود،وقتى مىآمدند از جلوى منزل امام عبور كنند،با شنيدن صداى امام پاهايشان قدرت رفتن را از دست مىداد و با همان بار سنگين مشك پر از آب بر دوش مىايستادند كه صداى قرآن را بشنوند تا وقتى كه قرآن امام تمام مىشد.همه اينها چه را مىرساند؟ استفاده كردن از وسايل مشروع براى رساندن پيام الهى.چرا امام قرآن را با آهنگ بسيار زيبا و لطيف مىخواند؟او مىخواستبه همين وسيله تبليغ كرده باشد، مىخواست قرآن را به اين وسيله به مردم رسانده باشد.
مساله شعر را وقتى انسان در مورد اسلام مطالعه مىكند،مسائل عجيبى را مىبيند. پيغمبر اكرم،هم با شعر مبارزه كرد و هم شعر را ترويج كرد،با شعرهايى مبارزه كرد كه به اصطلاح امروز متعهد نيستيعنى شعرى نيست كه هدفى داشته باشد،صرفا تخيل است،سرگرم كننده است،اكاذيب است.مثلا كسى شعر مىگفت در وصف اينكه نيزه فلان كس اين طور بود يا اسبش آن طور بود،يا در وصف معشوق و زلف او،يا كسى را هجو و شخصيتى را مدح مىكرد براى اينكه پول بگيرد.پيغمبر شديدا با اين نوع شعر مبارزه مىكرد،فرمود:«لان يمتلى جوف رجل قيحا خير له من ان يمتلى شعرا» (10) اگر درون انسان پر از چرك باشد بهتر از آن است كه پر از شعرهاى مزخرف باشد.ولى همچنين فرمود:«ان من الشعر لحكمة» (11) اما هر شعرى را نمىگويم،بعضى از شعرها حكمت است،حقيقت است.
پيغمبر در دستگاه خودش چندين شاعر داشت.يكى از آنها حسان بن ثابت است.تفكيك بين دو نوع شعر نه تنها در حديث پيغمبر آمده،بلكه خود قرآن نيز آن را بيان كرده است: و الشعراء يتبعهم الغاون الم تر انهم فى كل واد يهيمون و انهم يقولون ما لا يفعلون الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات (12) .شعرايى بودند كه پيغمبر اكرم يا ائمه اطهار آنها را تشويق مىكردند،اما چه شعرايى؟شعرايى كه پيام اسلام را، حقايق اسلام را در لباس زيباى شعر به مردم مىرساندند.و بدون شك كارى كه شعر مىكند، يك نثر نمىتواند انجام بدهد،چون شعر زيباتر از نثر است.شعر وزن و قافيه دارد، آهنگ پذير است،اذهان براى حفظ كردن شعر آماده است.پيغمبر اكرم به حسان بن ثابت كه شاعر دستگاه حضرت بود،فرمود:«لا تزال مؤيدا بروح القدس ما ذببت عنا اهل البيت» (13) از طرف روح القدس تاييد مىشوى مادامى كه اين راهى را كه دارى، بروى و از اين راه منحرف نشوى،مادامى كه مدافع حقيقتباشى،مادامى كه مدافع خاندان ما باشى،مؤيد به روح القدس هستى.در باره يك شاعر،پيغمبر اكرم اين سخنان را مىگويد.
شعراى زمان ائمه چه خدمتها كردند!ما در تاريخ اسلام شعرهاى حماسى و توحيدى داريم در عربى و فارسى.(البته به زبانهاى ديگر مثل تركى و اردو هم داريم.) شعرهاى فوق العادهاى داريم در وعظ و اندرز در عربى و فارسى.همه اينها از نتايج فرهنگ اسلامى است.اثرى كه شعر دارد نثر ندارد.اعجاب نهج البلاغه اين است كه نثر است و اينهمه فصيح و زيباستبه طورى كه در حد شعر و بلكه والاتر از شعر است.در زبان فارسى،شما نمىتوانيد يك صفحه نثر پيدا كنيد كه برابر باشد با يك صفحه شعر سعدى،با توجه به اينكه نثر عالى زياد داريم مثل كلمات قصار خواجه عبد الله انصارى يا نثر سعدى.
ملاى رومى با آنهمه قدرت و توانايى،وقتى كه سراغ مجالس وعظش مىروى مىبينى چيزى نيست،يعنى آنها كه به نثر گفته چيزى نيست.ما در عربى هم نداريم نثرى كه قدرت خارق العاده نهج البلاغه در آن باشد.شعر در قالب خودش خيلى كار كرده و خيلى مىتواند كار كند.شعر بد مىتواند خيلى بد باشد و شعر خوب هم مىتواند خيلى خوب باشد. شعرهاى حكمت،شعرهاى توحيد،شعرهاى توحيد،شعرهاى معاد،شعرهاى نبوت،شعرهاى در مدح پيغمبر،در مدح ائمه اطهار،در باره قرآن،شعرهاى به صورت رثا و مرثيه به شرط اينكه خوب باشند،مثل اشعار شعراى زمان ائمه،مىتوانند بسيار مؤثر باشند.
من يك وقتى در سخنرانيهايى گفتم بسيار تفاوت است ميان مرثيههايى كه كميتيا خزاعى مىگفت و مرثيههايى كه در زمانهاى اخير امثال جوهرى و حتى محتشم مىگويند.مضامين،از زمين تا آسمان تفاوت دارند.آنها خيلى آموزنده است و اينها آموزنده نيست،و بعضى از اينها اصلا مضرند.
اقبال لاهورى يا اقبال پاكستانى واقعا يك دانشمند ذى قيمت است.كسى است كه رسالتى در زمينه اسلام براى خودش احساس مىكرده و از هر وسيله خوب و مشروعى براى هدف خودش استفاده كرده است.يكى از وسايلى كه از آن استفاده كرده،شعر است.در شعراى فارسى زبان،بخصوص در عصرهاى متاخر،از نظر داشتن هدف بدون شك ما شاعرى مثل اقبال نداريم.اگر شعر براى شاعر وسيله باشد براى هدفش،ديگر نظير ندارد.اقبال آنجا كه مىبايستسرود بگويد،سرود مىگفت.سرود فوق العادهاى را كه به عربى ترجمه شده،به اردو گفته است.
خود ابا عبد الله عليه السلام در همان گرما گرم كارها از هر وسيلهاى كه ممكن بود براى ابلاغ پيام خودش و براى رساندن پيام اسلام استفاده مىكرد. خطابههاى ابا عبد الله از مكه تا كربلا و از ابتداى ورود به كربلا تا شهادت، خطبههاى فوق العاده پر موج و مهيج و احساسى و فوق العاده زيبا و فصيح و بليغ بوده است.تنها كسى كه خطبههاى او توانسته استبا خطبههاى امير المؤمنين رقابت كند،امام حسين است.حتى بعضى گفتهاند خطبههاى امام حسين در روز عاشورا برتر از خطبههاى حضرت امير است.وقتى كه مىخواهد از مكه بيرون بيايد، ببينيد با چه تعبيرات عالى و با چه زيبايى و فصاحتى هدف و مقصود خودش را بيان مىكند.
انسان بايد زبان عربى را خوب بداند تا اين زيباييهايى را كه در قرآن مجيد، كلمات پيغمبر اكرم،كلمات ائمه اطهار،دعاها و خطبهها وجود دارد درك كند.ترجمه فارسى آن طور كه بايد،مفهوم را نمىرساند.مىفرمايد:مرگ به گردن انسان زينت است،آنچنان مرگ براى يك انسان،زيبا و زينت و افتخار است كه يك گردنبند براى يك دختر جوان،ايها الناس!من از همه چيز گذشتم،من عاشق جانبازى هستم،من عاشق ديدار گذشتگان خودم هستم آنچنان كه يعقوب عاشق ديدار يوسفش بود.بعد براى ابراز اطمينان از اينكه آينده براى من روشن است و اينكه خيال نكنيد كه من به اميد كسب موفقيت ظاهرى دنيايى مىروم،بلكه آينده را مىدانم و گويى دارم به چشم خودم مىبينم كه در آن صحرا گرگهاى بيابان و انسانهاى گرگ صفت چگونه دارند بند از بند من جدا مىكنند،مىگويد:«رضى الله رضانا اهل البيت» (14) ما اهل بيت راضى هستيم به آنچه كه رضاى خدا در آن است.اين راه راهى است كه خدا تعيين كرده،راهى است كه خدا آن را پسنديده،پس ما اين راه را انتخاب مىكنيم.رضاى ما رضاى خداست.سه چهار خط بيشتر نيست،اما بيش از يك كتاب نيرو و اثر مىبخشد.در آخر،وقتى مىخواهد به مردم ابلاغ كند كه چه مىخواهم بگويم و از شما چه مىخواهم،مىفرمايد:هر كس كه آمده است تا خون قلب خودش را در راه ما بذل كند،هر كس تصميم گرفته است كه به ملاقات با خداى خويش برود،آماده باشد،فردا صبح ما كوچ مىكنيم.
شب عاشورا صوتهاى زيبا و عالى و بلند و تلاوت قرآن را مىشنويم،صداى زمزمه و همهمهاى را مىشنويم كه دل دشمن را جذب مىكند و به سوى خود مىكشد.ديشب عرض كردم اصحابى كه از مدينه با حضرت آمدند خيلى كم بودند،شايد به بيست نفر نمىرسيدند،چون يك عده در بين راه جدا شدند و رفتند.بسيارى از آن هفتاد و دو نفر در كربلا ملحق شدند و باز بسيارى از آنها از لشكر عمر سعد جدا شده و به سپاه ابا عبد الله ملحق شدند از جمله،بعضى از آنها كسانى بودند كه وقتى از كنار اين خيمه عبور مىكردند صداى زمزمه عالى و زيبايى را مىشنيدند،صداى تلاوت قرآن،ذكر خدا،ذكر ركوع،ذكر سجود، سوره حمد،سورههاى ديگر.اين صدا اينها را جذب مىكرد و اثر مىبخشيد.يعنى ابا عبد الله و اصحابش از هر گونه وسيلهاى كه از آن بهتر مىشد استفاده كرد استفاده كردند،تا برسيم به ساير وسايلى كه ابا عبد الله عليه السلام در صحراى كربلا از آنها استفاده كرد.خود صحنهها را ابا عبد الله طورى ترتيب داده است كه گويى براى نمايش تاريخى درست كرده كه تا قيامتبه صورت يك نمايش تكان دهنده تاريخى باقى بماند.
پي نوشت ها:
1) زمر/23.
2) انفال/2.
3) اسراء/107.
4) مائده/83.
5) نهج البلاغه فيض الاسلام،خطبه 184،معروف به خطبه همام(ص 618).
6) [نمط نهم الاشارات و التنبيهات]
7) مزمل/4.
8) بحار الانوار،ج 92/ص 191،جامع الاخبار،فصل 23(ص 57).
9) در قديم معمول بود كه اشخاصى مشك به دوش مىگرفتند و مىرفتند از چاهها آب مىكشيدند و به منازل مىبردند.در مدينه فقط چاه بود و نهر نبود،هنوز هم نهر نيست.
10) نهج الفصاحة،ص 470،حديث 2215.
11) الغدير،ج 2/ص9.
12) شعراء/224-227.
13) الغدير،ج 2/ص 34[در عبارت الغدير بعد از«روح القدس»جمله«ما نصرتنا بلسانك»را دارد.]
14) بحار الانوار،ج 44/ص 367.
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}